- ۲۹ تیر ۹۲ ، ۱۹:۴۴
- ۴۰ نظر
سررسیدن حوصله ی دل من است،تک تک خط خطی های این سررسید... .
دروغ میگفت، چوپانی که خود را ناجی گوسفندان میخواند، روزی همه را قربانی کرد.
پینوشت:
گاهی مردم عدالت را فقط برای دیگران میدانند و نوبت خودشان که میرسد...عدالت را نا مشروع میخوانند!
و لیلة القدر،
خیر من الف الشهر...
لیلة القدر،
هی فاطمه س...
بعد محسنش...
بعد کوچه...
سیاهی شب شده بود...
سیاه و کبود... .
صدا
صدا
دارد صدا میکند تو را
ماه
خدا
صدا...!
پینوشت:
به شب آرزوهایش دل بستم!
اینجا بهشتی هم که باشی ،
مظلوم تری... .
پینوشت:
امام خمینی: شهادت بهشتی در برابر مظلومیتش ناچیز بود!!!
در پی باب رحمتی بودم،
باب الرضا ع به ذهنم رسید...
یاد باب هیئتمان افتادم!
باب هر روز عاشورا !
برای نجات،
پسرانم، من، پدرم و پدارنش،
نقشه ای را تقسیم میکردند...
یکی کوچه،
آن یکی گودال،
یکی همسر،
آن یکی نوزاد،
یکی غربت,
دیگری زندان...،
...
یکی گنبد،
دیگری هم خاک,
یکی زائر،
دیگری تنها...
یکی روضه اش کل یوم و
دیگری هم مادر... ،
و هر چه از غم ها ماند،
سهم زینب (س) شد... .
پنجره باز بود و صدای مداح به گوش میرسید...
مگه میشه فاطمیه دل آسمون نگیره.
روزیشان را بالاخره گرفتن...
بعد از فاطمه س روزیشان شد کشتن حسین ع.
ماجرا حتی...
با دستان مادر...
بر چشم حسن هم پوشیده شد...
پینوشت:
اما غسل بر علی روشن کرد هر آنچه پوشانده بود.
عصبی و ترسو...
از لای در علی را دید...
مغیره را صدا کرد.
روضه شروع شد... .
چادر خاکی مادر...
پرچم سیاه ما...
خاکی شده اما زمین نمیخورد...خون گردنمان ضمیمه است.
پینوشت:
واحسرتا ز انتقام مانده و بغض رسوب زده.
و خوشا رفیق هییتی ما که ... پر ... پر شد .