- ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۰۸
- ۰ نظر
یتیمان همه با ظرف شیر آمده اند،
و روزی یتیمانت،
همه با زنجیر می ایند...
یتیمان همه با ظرف شیر آمده اند،
و روزی یتیمانت،
همه با زنجیر می ایند...
شب های قدر را به فاطمه س تعبیر کرد!
بگذارید بهتر بگویم:
شب های قدر را به سیاهی کبودی صورت مادرمان تعبیر کرد ...
همان سیاهی که علی هم آن را در زنده بودن فاطمه س ندید.
و این آسمان بزرگ مرا یاد ... .
...پی نوشت:
و چند سال بعد علقمه٬
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون٬
آخر هنوز صورت مادر س کبود بود.
تازه فهمیدم٬ دستم خالی تر از این حرف هاست!
دست های خالی که نه و نه این قرآن بر نیزه٬یعنی بر دست ها ٬
بحق فاطمة س٬ بحق فاطمة س ... .
پی نوشت:
ما نداریم آبرو بانو٬
تو دعا کن که آبرو داری ...
دخترک٬ تو آرام باش... .
گریه کم کن!
پدرت تو را به من سپرده .
زندگی ام را نذر پدرت کردم و حالا حرمم را.
برادرم تو را قبل از بوسیدن گردنش به من امانت سپرد... .
تا حرم من هست نمیگذارم به حرمت آسیبی برسد.
پی نوشت:
جسارت های سلفی ها در سوریه امانم را بریده... .
کلنا عباسک یا زینب س.
حتی اگر آتشمان بزنید٬
بیشتر میشویم !
پی نوشت: به مناسبت سیر جدید مسلمان سوزی در میانمار.
گرما جلوی نفس کشیدنم را گرفته بود !
روزه نای مرا درآورده بود!
تازه فهمیدم خدا چقدر ما را دوست دارد!
طاقت جهنم رفتنمان را ندارد٬ همینجا تصویه میکند!
بی ربط:
حالا میفهمم چرا هر نفس در رمضان صواب ذکرش را دارد٬
در این گرما ٬حتی گاهی بعید ست نفسی بیاید که بخواهد ذکر شود !
داخل ایستگاه مترو شده بود... .
صدای همهمه٬ تلفن ٬گریه و ... !
یکی بین هزاران انسان !
در همین فکرها بود که از مترو جا ماند.
تازه بعد از چهل سال فهمیده بود٬ چقدر کم است !
قلبم آرام نمیشد...
آنقدر که فقط صدایت را میخواست.
قرآن خواندم و آرام شد.